دهخدا مادري داشت بسيار عصبي بود و پرخاشگر؛ طوري که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پيرپسر مجردي بود در کنار مادرش زندگي ميکرد.
نصف شبي مادرش او را از خواب شيرين بيدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و ليواني آب آورد مادرش ليوان را بر سر دهخدا کوبيد و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خوني شد. به گوشهاي از اتاق رفت و زار زار گريست.
گفت: «خدايا من چه گناهي کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، اين هم مزد من که مادرم به من داد. خدايا صبرم را تمام نکن و شکيباييام را از من نگير.»
گريست و خوابيد شب در عالم رؤيا ديد نوري سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پيچيد و روشنش ساخت. صدايي به او گفت: «برخيز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم داديم.»
از فرداي آن روز دهخدا شاهکار تاريخ ادبيات ايران را که جامعترين لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوري کرد و نامش براي هميشه بدون نسل، در تاريخ جاودانه شد.
درباره این سایت